قسم خوردم هرکی ازشون مرد نیام مراسمش
باز موقع تمدید قرار دادشد
شوهرم منو بیرون کرد
اثاثیه رو اورد منزل پدرش
منم تصمیمو برای طلاق گرفتم و رفتم شکایتش کردم
و. اومد تو دادگاه تعهد داد که ادم بشه و دیوار کشی کرده
و. من باخانواده ش قطع رابطه باشم
برگشتم دیدم دیوارو تا نصفه گذاشته و دروغ گفته
و هی وعده وعید میده که بعد میذاره والان پول نداره(بااینکه پول طلاهامو گرفت برد باخواهراش خوردن)
تو. این فرصت مادره وخاهراش وپدرش هم واسه اینکه بیان خونه م وتو زندگیم باز دخالت کنن از هییییییییچ کاری دریغ نمیکردن...
به مادرش گفتم حق نداری بیای در خونه م
چند ماه بعد پسر خاله ش میمیره
نرفتم مراسمش(واقعیتش خواستم برم،شوهرم گفت خانواده م براشون اهمیتی نداره اومدن تو!!!!!!!!!)
خلاصه نرفتم
دوماه بعد هم خواهر زاده جوونش میمیره
ومراسم رو توی همین حیاط مشترک گرفتن
اونم نرفتم
اوناهم با مهمان هاشون اومدن خونه م، میخواستن ختم قران بگیرن
بیرونشون کردم
حالا هرجا میشینن میگن رفتیم خونشون ختم قران بگیریم وعروسمون بیرونمون کرد
همه دروهمسایه با نفرت منو نگاه میکنن
شوهرم تا چند وقت پوزه ش کج بود که چرا اون کارو کردی!!!
گفتم چون تو زدی زیر تعهدت وتعهدت تو دادگاه یادت رفت
حالا دو هفته ست دیوار حیاط رو کامل کرد وشدیم همسایع دیوار به دیوار خانواده ش
جدای از اینکه من ازاینجا بودنم ناراضی هستم
هر چند وقت یک بار هم میگه بیا بریم خونه پدرم وکدورتا رو بذار کنار
تا منم بیام خونه مادرت!!!!
گفتم میخوام صد سال نری خونه مادرم
بچه ها من تو این خونه حاللللل دلم خییییلی بده
دلم طلاق وجدایی از این مرد وخانواده ش و رفتن ازاین خونه رو میخواد
بیزززززززززززززارم از این خونه
همش انرژی منفیه
حال دلم توش خرابه
خیلی خــــراب
با بی کاروبی سرمایه تک وتنها با یه دختر بچه کجا برم چیکار کنم