باخانواده شوهر برخلاف میلم ده سال تو یه حیاط توروستا بودیم وخوراکمون هم یکی بود
و شوهرم حاضر نبود خوراکمونم جدا کنه بسکه میترسه از خانواده ش
بعد ازده سال دادگاه وپاسگاه
طلاهامو فروختم وشوهرم بالاخره باهزاران مصیبت مجبور شد خونه جدا از خانواده ش توی روستای بغلی برام اجاره کنه وخونه رو قولنامه کرد
وقتی پدرش فهمید قیـــــــــــــــــــــامت بپا کرد
و رفت به صاحب خونه گفت پولشونو بده و قرارداد رو به هم بزن
صاحب خونه قبول نکرد
دوماه تو اون خونه بودیم وزندگیمو شوهرم جهنم کرد جهنم هااااا
نه خونه میومد نه خرجی میداد
وقتی هم میومد پاچه میگرفت...
خلاصه 2ماه بعد من وپدرم تصادف میکنیم ولگنم میشکنه
پدرم دستاش میشکنه وماشینش داغووون شد
خانواده ش هیچ سراغی ازم نگرفتن
شوهرمم ولم کرد واومد پیش خانواده ش
من گذشت کردم وبرگشتم خونه اجاره ای
موقع تمدید قرار داد باز باباش همون کارا رو انجام داد!!!!!!!!
باز با واسطه وریش سفید شوهر آشغالم راضی شد که خونه رو تمدید کنه
بعد ازتمدید باز پدرم تصادف میکنه ومیمیره
خانواده شوهرم واسه تشییع اومدن ویکی دوبار بعدش
(خانواده شوهرم تاچهلم و خانواده خودم تاسال میریم خونه مرحوم فاتحه وتا چهلم 5شنبه ها همگی میریم سرمزار که خانواده شوهرم از این کار سرباز زدن ونیومدن بااینکه وفتی برادرشوهرم مرد هم خودم وهم خانواده م سنگ تمام گذاشتیم)