منو تو آن دو خطیم آری
موازیان به ناچاری
ک هردو باورمان ز آغاز
به یکدیگر نرسیدن بود
گل شکفته خداحافظ
اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من
به نام دیدن و چیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده ای دوباره
زنده نشد اما بهار در گل شیپوری
مدام گرم دمیدن بود
چ سر نوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم تمام عمر
قفس می بافت ولی ب فکر پریدن بود