وقتی که دیگه منتظر تاوان دادنشون نشدی و بخشیدی و رهاشون کردی مطمعن باش که این اتفاق میوفته.
چوب خدا صدا نداره.
من واقعا براشون خیلی ناراحت شدم که اینجوری گره افتاد تو زندگیشون چون من بخشیده بودمشون...حتی مادره بهم زنگ زد که میدونم آه توعه که مارو به این روز انداخته مارو ببخش تا ماهم آروم بگیریم.
منم بهشون گفتم خیلی وقته بخشیدمتون هیچ وقت نمیخواستم این اتفاقا براتون بیوفته.
ولی خب خواست خدا همیشه بر خواست ما ارجحیت داره
چطور نفرینت کنم که مویی از سرت کم نشود....
پررو تر از این حرفان
ولی شوهرم فک کنم فهمیده
چند سال طول کشید ولی بالاخره تاوان دادن
دلم شکست بدم شکست
یا مثلا من 5 شنبه عروسیمه رفتم شهر غریب خونوادم روز عروسی میخاستن بیان پر از دلشوره بودن
اونوقت مادرشوهرم نامزدی دخترشو گذاشت چهارشنبه یعنی هیچکی منو نمیدید با پای خودم رفتم ارایشگاه واسه بند و ابرو اومدم خونشون دیدم واسه دخترش بزن و بکوب گرفتن .شب شد من صبح زود باید میرفتم ارایشگاه وقتی کلی مهمون داشتن واسه جشن دخترش من خداحافظی کردم برم بخابم نگو به همشون برخورد و باهام قهر کردن روز عروسیم.....
همش تو دلم موند
یه نفرم دلشو شکستم دقیقا همون بلا سرم اومد و خیلی سختی کشیدم
