الان باز یاد خاطرات افتادم گفتم واسه شما هم تعریف کنم:
با شوهرم خونه بابام بودیم. چون می دونستم خانمش مهمون دوست نداره اصلا نمی خواستم برم خونه شون. داداشم خودش زنگ زد و دعوت کرد. منم رفتم و خب زشت بود دعوت رو پس بزنی.
رفتیم و خلاصه خانمش یه رفتارایی کرد که هم خودم له شدم هم شخصیتم هم دلم
همه می دونن من خورشت کرفس دوس ندارم ولی زنداداشم خورت کرفس درست کرده بود. یه خورش رقیق آبکی و برنجی که درست دم نکشیده بود.(در حالت عادی دستپختش خوبه)
خلاصه خوردیم و منم واسه اینکه جلوی شوهرم کم نیارم کلی تعریف کردم که خوشمزه بود و فلان.