من تو فامیل باکسی ارتباط داشتم که فقط یکی از دختر عمه هام ک خیلی باهاش صمیمیم میدونست ک بنا ب دلایلی نشد دوستانه جدا شدیم همه تو فامیل میدونستن ک من فلانی میخام فلانیم منو میخاد اون پسره اا قبل کات کردنمون با زنعموم صبحت مبکرد که بابامو راضی کنه عروس زنعموم همش پیگیر بود همش ب شوخی مبگفت من میدونم تو باهاش در ارتباطی من انکار مبکردم یا به شوخی ردش میکردم
بعد ک کات کردیم پسره به زنعموم گفته بود من خودم با باباش صحبت کردم انگار شدنی نیس قسمت نیس مرسی ک این مدت پیگیر بودین زحمت کشیدین دیگه نمیخاد پیگیر باشین
بعد عروس زنعموم رفته به دختر عمم گفته پسره به مادرشوهرم گفته خیالتون راحت دیگه همه چی تموم شد اینو به دخترعمش که میدونست بگین دختر عمم بهش گفته من که از چیزی خبر ندارم نمیدونم این حرفا کی در میاره
پسره قسممیخوره میگه من همچبن حرفی نزدم ازشم مطمنم ک نگفته
حالا به رو عروس زنعموم بگم براچی دروغ گفتی پشت سرم بگم چرا دروغ میبافی؟
یا به روش نیارم دختر عمم میگه به روش بیاری بدتره میگه پس بینشون ی چیزی بوده ک گارد گرفتی ب نظرتون چیکار کنم؟ من نمبخام باابروم بازی بشه همه فامیل بفهمن ک باااهاش در ارتباط بودم نمیدنم ب رو عروس زنعموم چیزی بیارم یانه