بچه ها من از وقتی بارداریمو به خانواده شوهرم اعلام کردم همش مریض بودم و طی بارداریم همش یا سرما خوردم یا اینکه یه مرضی اومده سراغم مثلا از قبل عید یه قسمت بدنم عفونت کرد که مجبور به جراحی شدم و تا دو هفته خونه خوابیدم نمیتونستم تکون بخورم بنده خدا مامانم اومد پیشم موند کارامو کرد ، مادرشوهرم اصلا نیومد یه سر بهم بزنه کلا دو باربهم زنگ زد اونم به اصرار شوهرم ، قبل عیدم بهم زنگ زد گفت ما عید میخوایم بریم مسافرت که یوقت روز اول عید نریم خونشون عید دیدنی اما شوهرم به زور با اینکه من نمیتونستم بشینم منو برد خونشون ،
خیلی ناراحتم ازشون من حتی در حد تعارفم باشه که بگه کاری داری چیزی لازم داری خوشحال میشم اما زنگ میزنه میگه اینو بخوراونو بخور انگار خودم نمیدونم چی باید بخورم…
آخرین بار بهش گفتم فلانی و فلانی و فلانی اومدن بهم سر زدن ، فلانی برام غذا میاره ، فلانی برام آش میاره ، اینارو گفتم که به خودش بگیره اما براش مهم نبود و انگار نمیشنید و حرف یه چیز دیگه میزد… اگه بچم دنیا بیاد بخوان بیان اظهار نظر کنن اونموقع من میدونم چیکار کنم