من از اول عروسی ۸ ساله که تو یه اپارتمان با خانواده همسرم زندگی میکردم. با اینکه ادمهای فوق العاده خوبی هستن اما از روز عروسی پشیمون شدم ک چرا اومدم اینجا.
بدی نکردن اما مادرشوهرم خیییلی میومد خونمون و دخالتهاییم داشت. و بدتر اینکه بچهای خواهرشوهرمم نگهمیداشت و اونام یسره خونم بودن. اسایش نداشتم.
بعد دو سال تو گوش همسر خاندن و نذر و چله های متفاوت راضی شد خونمونو دادیماجاره اومدیم جای دیگه اجاره.
امروز اساس اوردیم و من امشب تو خونه جدید خابیدم.
خداروشکرتتتتتت ک میتونم طعم مستقل بودنو بچشم