وقتی موندم خونه خیلی راضیتر بودم انگار یه فشار از روم برداشته شده بود.
شبا تقریبا بخاطر بچه یه ساله سخت میخوابیدم تا میخواستم بخوابم باید میرفتم مدرسه.
و دانش آموزا هم که کلی داستان داشتم باهاشون.
سختی کار یه طرف، یه امتحان ساده میگرفتم نزدیک ۲۵۰ تا برگه باید تصحیح میکردم و چون سه تا درس باهاشون داشتم ۲۵۰ ضربدر ۳ میشد...گواهی از دکتر گرفتم و بردم آموزش پرورش و بجای افزایش وزن کاهش وزن هم پیدا کرده بودم.
کم کم پسرم رو از شیر گرفتم.
و روزها رو میگذروندم با تجربه سخت زایمان قبلی و ترس شدید.
اشتهام خیلی خوب نبود و خیلی وزن نمیگرفتم.
کلا از اول تا آخر بارداری ۴،۵ کیلو اضافه کردم.
زمستون یه مسافرت با پدر و مادرم رفتم و همسرم نتونست باهامون بیاد خیلی خوب بود خدا ذو شکر فقط تو هواپیما فهمیدن باردارم و نامه پزشک میخواستن و من نداشتم بعد هم از خودم و همراهام تعهد کتبی گرفتن که مسئولیت همه چی با خودمونه.
توی یکی از سونوها گفتن که دور شکم بچه کوچکه و دو هفته رشدش عقبه.
و دکتر برام سونو داپلر نوشت.
که توی اون سونو خدا ذو شکر گفتن برطرف شده دکتر سونوگرافی پرسید چکار کردی؟ گفتم کله پاچه خوردم! گفت پس ب خانمای دیگه هم بگم که وافعا جواب داده.
قند مرحله اول بارداریم هم بالا بود
و یه مدت با وجود اینکه کلا خوراک زیادی نداشتم مجبور شدم خیلی محدودتر هم بخورم و نون و برنج و میوه و... رو تا حد خوبی کم کنم.
بعد قند دو ساعته دادم که ببینن باید دارو مصرف کنم یا نه که اومده بود پایین.