2733
2734
عنوان

خاطره دومین زایمان طبیعی من

| مشاهده متن کامل بحث + 2300 بازدید | 88 پست
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

یه دختر جوون که فکر کنم دستیار متخصص بیهوشی بود اومده بود تو اتاقم و با گوشیش بازی میکرد ماما ها هم هر از گاهی میومدن

گغتم چرا متخصص بیهوشیتون نمیاد پس

گفتن رفته سر سزارین

هی میگذشت وطرف نمیومد و اینا منو دست به سر میکردن منم تو درد شدیییید

گ

دیگه داد میزدم گفتم زنگ بزنید بهش که بیاد هی میگفتن زدیم

گفتم بابااااا مگهههه من آدم نیستم منم اپیدورال خواستم فقط باید برا سزارینا برههههه؟ 

گفتن الان تموم میشه میاد به دختره میگفتم بابا بهش زنگ بزن

میگفت زدم یا میزنم. 

گفتم بیمارستان به این بزرگی همین یه بیهوشی رو داره؟؟؟ گفتن برا این بخ‌ش اره اونه و چند تا مریض

به مامای شیفت گفتم حداقل بذارهمسرم بیاد گفت نه نمیشه اپیدورالت انجام بشه بعد بیاد. دکتر بیهوشی در حضور همسرت انجام نمیده.دیگه انقد قاطی کرده بودم گفت من الان میرم سوی ترین مسکن بیمارستانی رو میارم میزنم بهت. راضی میشی؟ گفتم اره ارههههه برو بیاااار. 

که دیگه فکر کنم کار به زدن مسکن نرسید

دکتر این وسطا اومد معاینه کنه که انقد درد داشتم تحمل درد معاینه رو نداشتم دیگه

گفتم نه معاینه نهههه خواهش میکنم. 

گفت باشه و رفت. 

باز دیدم بیهوشی نمیاد خواهش کردم حداقل همسرم بیاد چون سر زایمان قبلی خیلی تو دردهای شدیدم کمک بود الانم اینهمه وقت مونده بود برای همین موقع ولی نمیذاشتن بیاد تو. 

ماما گفت: دو نفر دارن همزمان زایمان میکنن در اتاقاشون بازه که دکترشون که یکیه به هر دو سر بزنه( فکر کنم دکترشون همون دکتر من بود از رفت و امدش اینجور حس میکردم)وضعیت راهرو جوری نیست که همسر تو بتونه بیاد داخل. با ناله

گفتم خب در اتاقاشون رو ببند گفت نمیشه. 

دیگه حضرت زهرا و حضرت ابوالفضل و اماما رو صدا میکردم. 

از   ذهنم گذشت که 4 سانت فکر نکنم این قدر درد رو داشته باشه این دردا ‌شبیه دردای اون آخراس. 

از طرفی ام میگفتم نه من پیشرفتم خیلی کنده و حالا حالاها زایمان نمیکنم حالا حالا طول میکشه وای چجوری اینهمه ساعت این درد شدید رو تحمل کنم. چقدر زود به محله این درد رسیدم ولی یعنی از چهار سانت اینقد درد دارم؟ 

فقط هی میگفتم بیان اپیدورالو بزنن زودتر حتا شده یذره کم بشه از این درد. 

تو دردا خودم یطوری کشیدم که سرم از دستم باز شده بود. 

بالاخره یه زن ناآشنا اومد داخل اتاق و فهمیدم که متخصص بیهوشیه

از حرفاش با اطرافیان اینطور تو ذهنمه که گویا تا آخر سزارین طرف مونده. بازم شاید اشتباه میکنم. 

گفت صاف بشین سر جات. هر موقع دردت اومد به من بگو که کارو متوقف کنم یدفعه از جا نپری! حرکت نکنی! وایمیستیم دردت تموم شه بعد کارو انجام میدیم. 

اگه سوزن تو کمرت بشکنه دیگه کاری نمیتونم بکنم. 

از حرفاش ترسیدم و صاف نشستم. اومد شروع کنه که درد شدیدی اومد. 

گفتم درد دارم. گفت خیلی خب! دردتو بکش! 

بلدش سریع تو فاصله دردها تزریق کرد و کم کم از پاهام یه حالت سنگینی بهم دست داد. 

یه ماسک اکسیژن هم گذاشتن روی صورتم که نفسم بلز شد. 

یه مانیتور هم برای ضربان قلب بهم وصل بود

وقتی هم تزریق کرد ساعت یکر میکنم حدود ده و نیم صبح بود

گذاشتی لایک کن بخونم

بچه ای به مادرش گفت اگر بهشت حق توست، چرا در دستانت نیست؟ چرا زیر پایت قرار دارد؟ مادرش پاسخ داد دلبندم من بهشت را بر زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم. الهی چشم همه منتظرا رو به دیدن فرزند روشن کن.

با وجود اینکه هنوز دردها رو حس میکردم ولی چند دقیقه ای که از اپیدورال گذشت خیلییی بهتر و قابل تحمل شد

اصلا یه آرامشی پیدا کردم. شاید 50،60 درصد کاهش پیدا کرد. 

یکم گذشت و دکتر اومد بالای سرم و گفت بهتر شد؟ گفتم اره خیلی

گفت حالا دیگه خیلی حس نمیکنی بذار یه معاینه ات بکنم. گفتم باشه و واقعا هم چیز زیادی از معاینه اش نفهمیدم یدفعه گفت وای تو هم که داری میزایی. کامل باز شده. 

خیلی خوشحال شده بود گفت دیدی بهت گفتم خیلی طول نمیکشه؟! 

یعنی از 4 سانت تا زمان فول شدن دکتر منو معاینه نکرده بود و اصلا نفهمیدم چطوری از 4 رسیدم به ده. 

بر عکس زایمان قبلی که برای هر پیشرفتی جون میکندم. 

دکتر ماماها رو صدا کردوگفت این داره میزائه. ماما گفت وای اتاق زایمان خالی ندارم. 

دکتر هم گفت اشکال نداره اینو همینجا میزائونمش! 

یکیدو نفر اومدن کمکش و به من گفت آفرین دختر چندتا زور خوب بزن

آفرین نصف سرش اومدبیرون. 

یکم برش داد و بعد دخترم مثل یه ماهی غلتید و اومدبیرون و دکتر شروع کرد بلند بلند اذان گفتن. 

و دخترم رو گذاشتن رو شکم وسینه ام. 

باز هم حس سبکبالی و رهایی

دخترم کمی می لرزید یه پارچه سبز اوردن و انداختن روش. 

چهره اش رونمیدیدم. به ماما گفتم میشه ببینمش؟ گفت مگه ندیدیش؟ ما دیدیمش بیا ببین دختر تپل مپلت رو! 

و اروم برش گردوند تا ببینمش. 

و چهره ی ناز‌ش رودیدم صورت گرد و سفید و تقریبا بدون ابرو. 

تو نگاه اول صورت‌ش شبیه صورت خواهر عزیزم بود تا دیدمش یاد خواهرم افتادم که یکسال و خرده ای میشه که دیگه ندارمش

دکتر مشغول بخیه زدن شد ومن واقعا دردی حس نمیکردم 

حتی سر پسرم هم که اپیدورال نشده بودم درد بخیه زدن روحس نمیکردم. هم فکر کنم بی حسی میزنن هم اینکه ادم واقعا تو یه حال و هوای دیگس. 

بچه رو تا حدیتمیز کردن و لباس پوشوندن و گذاشتن توی یه تخت کوچولو

دکتر هم گفت بخیه تموم بشه همسرت میتونه بیاد پیشت. 


دکتر مشغول بخیه زدن شد ومن واقعا دردی حس نمیکردم  حتی سر پسرم هم که اپیدورال نشده بودم درد بخی ...

تموم شد ؟

از اپیدورال راضی بودی؟

میشه یکم توضیح بدی 

بعدش عوارض اینا داره چه جوریه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز