دیگه روزها گذشت و افتادیم تو مسیر بارداری.
با یه بچه کوچک که بهش شیر هم میدادم و شیرش رو قطع نکرده بودم.
دکتر هم نرفتم حتی. انگار که یا نمیخواستم قبول کنم اون اوایلش یا بنظرم هنوز زود بود.
ضمنا میخواستیم بریم پیاده روی اربعین. بعد اینکه بیبی چک رو استفاده کردم و دیدم مثبته پیاده روی رو هم رفتم و تقریبا کل مسیر رو هم پیاده رفتم.قبل از اون هم مادرم که دید خیلی داغانم یه چند روزی زنونه با هم رفتیم خونه خالم شهرستان و البته کلی قسم و آیه اش دادم که به کسی نگه.
وقتی از مسافرت برگشتم زنگ زدم سونوگرافی که ببینم بدون نسخه پزشک هم سونو انجام میدن یا نه.
با خودم فکر کردم برم ببینم اصلا قلب بچه تشکیل شده یا نه
اصلا من واقعا باردارم؟چون هیچ کدوم از علایم بارداری که سر پسرم داشتم رو نداشتم نه تهوع نه چیزی حالمم خوب بود طوری که به شک افتادم اصلا باردار باشم.
ازمایش هم اون وسطا دادم یادم نیست کی ولی کلا تو هر مرحله هی میگفتم شاید باردار نباشم.
رفتم سونوگرافی و صدای قلبش رو شنیدم.