سلام شب بخیر اومدم داستان بحث امروز خودمو خاهر شوهرم رو بگم
من ۶ ساله ازدواج کردم و ی دختر ۵ ساله دارم و الانم ۵ ماهه باردارم
بخاطر اذیت های پدرم و مشکل های مالی ک داشتیم مجبور شدم ازدواج کنم و از اون خانواده خلاص بشم
من موقعی ک ازدواج کردم قبول کردم ک خاهرشوهرام باهام زندگی کنن یکیشون اون موقع ۱۲ سالش بود الان نزدیک ۱۷-۱۸
یکیش ۵ سالش بود الان ۱۱ سالشه
و دخترای بدی هم نیستن منم مهربونم اصلا لج باز نیستم ادم عقده ای هم نیستم و بجان مادرم خدا بچمو بکشه اگه دروغ میگم از خاهرای خودم بیشتر بهشون میرسیدم و هر روز میبردم مهد ویش دبستانی دختر کوچیکه رو هر روز ۷ صبح
ولی الان نمیتونم بچه خودمو ببرم حوصلشو ندارم
بگو جونم
از الان غصه بخورم یا قضیه اوکیه؟؟
لایک کنید ک مطمعن بشم هستید همشو از قبل تایپ کزدم
خب
خلاصه این دختر کوچیکه خیلی با دختر من لج میکنه وحشتناک حتی از بدو تولدش
دختر من اگه میره سمتش هی هووف و پوووف میکنه بهش اهمیت نمیده از عمد کاری میکنه جیغش در بیاد
منم هی حرص میخورم بخصوص الان ک باردارم
گفتی لایک کن جانم
چقدر سخت...همسرت چند سالشه
خدا اجرت بده که با همه سختی‌ها حواست بهشون بود
همیشه مهربون بودنم خوب نی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
