وقتی می بینه با بابام خوبم می خواد یه کاری کنه بابام باهام بد شه
تا حالا هر کاری می تونسته کرده تا بابامو ازم دور کنه
از سه شنبه ی هفته ی قبل هم باهاش قهرم
الان سر غذا بودیم بابام بهم گفت دختر گلم مامانم قهر کرد رفت تو اتاق گفت غذا نمی خورم بابام رفت دنبالش
خستم کرده 🥲🥲🥲
نمی دونم چرا اینقدر باهام لجه
وا
مطمینی مادر اصلیته
جفت مامان من
من هم مامانم اینجوریه هم مادرشوهرم
شاید مامانت بیشتر به محبت نیاز داره
یا هم اینکه قبلا موقع نوجوونی باباش مثل بابات بهش محبت نکرده
شاید البته
چه ذات حسودی داره تا حالا باهاش حرف زدی؟بگو که رفتارات به خاطر حسادته بعضیا خودشونم نمیپذیرن بگو باید سعی کنی خودت رو کنترل کنی من بچتم دشمنت که نیستم
مادره منم همینطوره
نمیدونم چرا دوست نداره من زیاد با پدرم حرف بزنم
یه گاهی که در مورد بابام حرف میزنم شروع میکنه بد گفتن از پدرم
ببخش اینو میگم شاید مادر سن پایین ازدواج کرده یا حساسه شاید هم ایشون دلشون محبت میخواد از جانب پدرتون
سخت نگیرید عزیزم مادر منم کمی حساس بودن
نه مامان من بد من رو به بابام میگه
بابام رو دوست داره
بعدشم خودش یه کاری کرده که من بابامو بیشتر دوست داشته باشم
تا یه کاری می کنم سریع می‌ره همه چیزو به بابام میگه ده تا هم می‌ذاره روش
من جز بابام تو این دنیا هیچکسو ندارم 🥲🥲🥲
خب مامانم خانواده خودشو داره
دوست و همکار داره
تازه داداشم هم هست
ولی من کیو دارم ؟
حتی یه دونه دوست هم ندارم ...
چطور دلش میاد بابامو ازم بگیره ؟
همیشه هم اخلاقش اینطوری بوده مامانم و درست بشو نیست
خیلی زود عصبی میشه و می خواد حرف حرفه خودش باشه و با چیزی نمیشه قانعش کرد
