هر روز به مادرم زنگ می زنم.
چون راه دورم.
یک حالی ازش می پرسم.
صداش را می شنوم.
خیالم راحت میشه که صداش را شنیدم و اوضاع بد نیست.
دیروز صبح که بهش زنگ زدم تلفنی دعوامون شد.
بار اولم هم نیست.
گاهی اوقات تلفنی دعوامون میشه
کلی حرص خوردم بعدش چند ساعت گریه کردم
ولی آروم نشدم
امروز هم تپش قلب شدید دارم.
کاش نزدیک بودم حضوری می رفتم می دیدمش.
آدم با تلفن خیلی مفاهیم را نمی تونه منتقل کنه