خوشحال بودم که دیگه از اون فکرا خلاص شده بودم شب به شماره ای که داده بود اس دادم
و خودمو معرفی کردم بعدش بعد از سلام و احوال پرسی کردن شروع کرد به تعریف و تمجید
کردن با تعریفاش من احساس شرم میکردم خلاصه یکسال از رابطه من و محسن گذشت خیلی
به هم علاقه مند شده بودیم همدیگه رو خیلی دوس داشتیمخلاصه ترم اخر دانشگاه از راه رسید
قبلش با محسن در رابطه با ازدواج و.. حرف زده بودیم و برنامه ریزی کرده بودیم من تو این
مدت با خواهر محسن هم تلفنی اشنا شده بودم و اونم از رابطه و علاقه ما خبر داشت ترم
اخر که تموم شد یک روز کامل با محسن تو تهران گشتیم چون دیگه میرفتم خوزستان دیدن
دوباره محسن یکم سخت میشد فرداش از هم خداحافظی کردیم و محسن قول داد تا و ماه دیگه
بیاد خواستگاری و... خلاصه اون رفت اصفهان منم رفتم خوزستان تو راه کلی با هم اس بازی
کردیم و.. بعده رسیدنم به خوزستان نزدیک دو هفته با محسن تلفنی رابطه داشتیم خیلی دلم