عشقم بود به مادرش ایناگفته بوداگه نریدخواستگاری دیگه دانشگاه نمیرم دیگه هیچ کاری نمیکنم دیگه زن نمبکیرم...بعدازدواج کردیم عاشقانه همدیگه رودوست داشتیم جوری که همه حسرتشو میخوردند زندگی مارومیدیدند...جفتمون خوش قدوبالاوخوشگل خوشتیپ درس خونده....امابعداز۵سال زندگی یهوشوهرم افسردگی گرفت چشماش ضعیف شد سیگاری شد همشم به خاطردوست ورفیقاس بود...اینقدردنبال رفیقاش رفت که دیگه کلا من وزندگیش یادش رفت...بعدم طلاق...هنوزم که هنوزه هیشکی باورش نمیشه ماجداشدیم همه حتی مامانش اینامیگفتند شمارو جادوکردند شماروچشم زدند....
اره فامیلمون پسره چقدر اومد و رفت و چندسال میمردن واس همدیگ تا ب دختره رسید
چندسال عقد بودند وقتی عروسی کردند یکسال بعدش طلاق گرفتند
هردو پشیمون شده بودند حتی نخواستند بچه دار بشن
جمعا از اول دوستی تا طلاق۹سال باهم بودند
