۲۶سالمه ۴ساله که عروسی کردم بزارید یه خلاصه از گذشتم بهتون بگم کمکم کنین دارم دیوونه میشم سرزنشم نکنین
من قبل ازدواجم عاشق یه شخص بودم که همسن خودم بود تقریبا و همکار هم بودیم و روز ب روز بیشتر جذبش میشدم چون هم خوشتیپ بود هم سرسنگین رفتار میکرد خلاصه با مشورت با دوستم رفتم بهش گفتم ک آره من ازت خوشم میاد ک کاش نمیگفتم خر بودم من اونم قیافه گرفت و گفت من کسی توی زندگیم نیست ولی نمیخوام رابطه داشته باشم
اما با آیدی فیک میومد اینستام و استوری عاشقانه هامو ریپلای میکرد ولی نمیدونست ک من میدونم خودشه و باهام چت میکرد ک اره پای عشقت وایسا و فلان....
بعدش فهمیدم بجز من به اون یکی دختره ک همکارمه هم چت میکنه!!!و خیلیم چت میکرد اما کامل خودشو وا نمیداد مث اجتماعی و با پا پس زدن و اینا بود با دوتامون
گذشت و فهمیدم ۷ساله با یه خانم رابطه داره ک ادعا هم کرده بود عاشق اون دختره و برای ازدواجشه و میمیره براش
منم گذاشتم رفتم پی زندگیم و دیگه ندیدمش و تموم شد
بعد از اینک نامزد کردم با خواستگارم ک الان همسرمه
سروکلش پیداشد که اره من عاشقتم و با اون دختر کات کردم و واقعا دوست دارم و بهمم گفت نامزدیتو بهم بزن...منم از خدا خواسته چون واقعا بهش حس داشتم اقدام کردم و خانواده منو شوهرم ریختن بهمدیگه دعوااا بحث جنگگگ آخرای کات با شوهرم بودم دیدم پسره بیوشو با یکی دیگه ست کرده🙂
ک بعد چندسال اون دختره هم همین ماه باهاش کات کرده سر خیانتاش چون واقعا پسره با خیلیاست
هرچی بهش گفتم انکار کرد منم خدافظی کردم و برگشتم به شوهرم
اینم بگم شوهرمم فهمیدم ک معتاده ب تریاک و دارم ترکش میدم ولی نمیدونم چرا خدا حداقل از شوهرمم بهم شانس نداد
بچه ندارم میترسمم بیارم و بلاتکلیف موندم و هرروز اون پسرو چک میکنم
اینم بگم بعد عروسیمم نمیدونست ک ازدواج کردم بارها اومد باهام اوکی بشه و میگفت دوست دارم ولی گفتم بهم پیام نده