ببین اعصابم سگ شد. خدا لعنتش کنه چقدر عوضیه. از این به بعد اومد فقطططط حرف خستگی میزنی. وای چقدر خسته ام، وای دیشب نخوابیدم. وای این بچه از صبح گریه کرده دلم میخواد یه کم بخوابم.
وقتی هم در جواب گفت بچه رو بده من، بگو بچه ام فقط به بوی من عادت داره. فقط کنار خودم میمونه منم کنار اون میتونم آروم باشم. هر خستگی بکشم براش، فدای سرش.
که قشنگ بفهمه منظور از خستگی حضور خودشه و بچه اون هم نیست.
بیشتر هم جلوی برادر شوهرت بگو. شاید به غیرتش برخورد و جلو مادرش رو بگیره.
در مرحله بعد شروع میکنی شکایت کردن از یه دوست خیالی بی شعور. میگی هرررر روز صبح پا میشه سر زده میاد اینجا. نمیگه من خسته ام ، مادرم فوت شده، نیاز به تنهایی و آرامش دارم.
خلاصه به در میگی که دیوار بشنوه.