پدرم بهم میگه ازت راضی نیستم اونطوری که ازت انتظار دارمو داشتم نیستی کلا دیگه بیخیالت شدم گفتم چطور
گفت نه قران میخونی نه نمازتو درست میخونی نه اونطور که من دوست داشتم حجاب داری چادر نمیزنی..
خانوما من پوششم بد نیست یه چیز متوسط در حد عرف جامعهست و واقعا از بقیه دخترا پوشیده ترم
و برا قرانم واقعا وقت نمیکنم مگه اجباره باید حسش باشه تا بخونم الان هزارو یک بدبختی ریخته سرم امتحان دارم درس دارم هرروز کلاس دارم گاهی پنج عصر میرم ساعت ۱۰ شب میرسم خونه واقعا تحت فشارم دغدغه هام زیاده از طرفی ازم کلی توقع دارن تو کارای خونه هم باید کمک کنم دیگه حس معنوی میمونه بشینم قران بخونم؟ صدتا کارمیخوام بکنم وقت ندارم
دیروز سه ساعت نشستم پاور درست کردم بعد رفتم دوباره دوساعت کلاس خسته برگشتم دوباره گفتن بریم تولد فکو فامیل بعدم دوباره نشستم درس خوندم جون نمیمونه برام که دیگه هی بخوام به میل کسی عمل کنم
پدره درست ارزوها داره درست ولی خب همش باید به میل اون باشم؟ همش بزارم برام تعیین تکلیف کنن؟
هروقت بهم تذکر داد گوش کردم دیگه چه کنم من حق زندگی ندارم؟
حق باهاشه؟
مرسی که خوندین