دو سه دهه قبل کی می دونست مملکت اینجوریه؟ از کجا می دونستن اینشکلی میشه
من خودم مجردم پدرم مثل کوه پشتم بود تا بچه بودم کلاس فرستاد مدرسه خوب فرستاد خرج دانشگاهمو کشید تا ابد ازش ممنونم بعد دانشگاه احساس پوچی می کردم خجالت می کشیدم برم بگم پول بده لوازم آرایش بخرم لباس اضافه خوشم می اومد پا رو دلم می ذاشتم می گفتم اوضاع مملکت سخته گناه داره با دوستام رستوران می رفتم همه اش چرتکه می زدم بالا پایین چیکار کنم به خانواده فشار نیاد
رفتم سر کار اختیار خودمو دارم کسی نمی پرسه چی خریدی خرج چی کردی تازه کمکی هم شده برای خانواده ام اصافه پولام پس انداز میشه طلا می خرم جمع بشه ماشین بخرم گوشی خریدم آخرین مدل بدون هیچ استرسی
در حالی که شاید اگر بیکار می موندم هیچوقت نمی تونست برام ماشین بخره چون خرج زندگی روی دوشش نمی تونستم گوشی مدل بالای بازار انتخاب کنم
کار کردن ارزش داره من معتقدم هر انسانی باید واسه زندگی خودش تلاش کنه شاید پدر و همسر خرج مایحتاج زندگی رو بدن اما در مقابل آرزوها و خواسته هامون هیچ وظیفه ای ندارن به نظرم آدمای بلند پرواز به جای فشار اوردن به دیگران باید خودشون تلاش کنن
کسی هم که به اون وضعیت راضی هست حرفی نمی مونه خودش دوست داره با امکانات کمتر زندگی کنه اما حق اعتراض نداره