یه ربع پیش هم بودیم تو محل کار یکم راه رفتیم و بعد خداحافظی کرد وقتی برگشتم خونه پیام داد و باهم حرف زدیم از همون اول بهم گفت بیبی فیس و ناراحتیش از رنگ موهاشو گفت موهای جو گندمی و بلند داشت نه خیلی بلند قد تقریبا بلند و لاغر اندام قرار بود بیاد پیش ما کار کنه خیلی تو این مدت هواشو داشتم ولی همه ارتباطمون چت و تلفن بود همیشه عزیزم خطابم می کرد و گاهی می گفت من فدای تو بشم بیشتر از خودش تو کار به فکرش بودم و بعد دوماه احساس کردم وابستگی عاطفی بهش پیدا کردم یه شب بهش گفتم خیلی دلم برات تنگ شده باورش نشد گفت چی جوری با یه دیدار و ارتباط کاری در حد تلفن و چت بهم وابسته شدی فکر می کردم دو طرفه هست کم کم بی قرار شدم نمی تونستم ببینم دارم از دستش میدم بهم گفت من در صورتی احساساتم درگیر میشه که ۲۴ ساعته پیش هم باشیم باور نکرد بی قراری من هر روز بیشتر میشد پیامای طولانی زنگ پشت سر هم تا اینکه یه شب گفت امروز پشت فرمون تو ترافیک گوشیمو زدن و از فرداش دیگه جوابمو نداد گفت دیگه به صلاح نیست ادامه بدیم بهش گفتم دوسم نداری گفت مشکلم تو نیستی خودمم که برنامه ای برای رابطه عاطفی ندارم گفت چند ساله اینجوریم بهم گفت تو برام خیلی زحمت کشیدی و من نمی دونم باید چی جوری جبران کنم گفت پا به پای من اومدی
اینستاگرامشو تازه پیدا کردم از ۱۷۰ تا کسی که فالو کرده سه تاش پسره و بقیه همه دخترایی هستن که اکثرا وضع ظاهری مناسبی ندارن