بگو
چیشده
۲۳ سال پیش تو یه روستا به دنیا اومدم زندگی من با کتک های پدر و مادر م می‌گذشت تا اینکه ۱۰ ساله شدم یکی از همکلاسی عام ازدواج کرد از اون روز به بعد به کتک ها و فحاشی هاشون اضافه شد بهم میگفتن ترشیده حیف نون تو خونه مونده بی مصرف حرفایی که قابل گفتن نیس
چی شده
🤔
لایکم کن
سال تمام خونمو کردن تو شیشه هر روزم با گریه بود یادم نمیاد که روزی گریه نکرده باشمعذاب دیدم خواستگار دو سه تا داشتم تا اینکه همسرم اومد خواستگار ی ۱۶ سالم بود گفتم من میخوام ازدواج کنم سنتی بود دیده بود خوشش اومده بود قضیه داره میگم اونمجواب مثبت دادم تو ۱۶ سالگی چرا چون میخواستم عذاب نکشم نامزدی با دعوا بود چون مادرم میگف تو رو دعوت نمیکنن خونشون ال بل چیزی نمیخوره شوهرت بعد چهار ماه ازدواج کردم ۲ ماه اول خوب بود پیش مادر شوهر تو یه اتاق ۱۲ متری زندگی میکردمبعددو ماه شوهرم گفت من دوست ندارم نمیتونم داشته باشمگفت قبل تو کسی رو میخواستم ازدواج کرد برای فراموش کردن اون خواستم با یکی ازدواج کنم دوران خوشی من دوماه بود شوهرم فقط برای رفع نیاز فقط میخواس بعضی موقع ها حرفایی میزد میگف دراز لاغر زشت بی خاصیت پا گنده
نوشتی بلایک
۳ سال از اون قضیه گذشت با تحقیر و توهین های شوهرم یه روز بهم گفت که فرشته من اونی که میخواستم و دیدمگفت از شوهر ش طلاق گرفته و میگف منو میخواد یعنی شوهرمو گفتم یعنی چی گفت که میخوام بگیرمش بیا اجازه بده اون شب یعنی به معنای کلمه واقع مردم
گفت از شوهر ش طلاق گرفته و میگف منو میخواد یعنی شوهرمو گفتم یعنی چی گفت که میخوام بگیرمش بیا اجازه بده اون شب یعنی به معنای کلمه واقع مردم
باز هر روز گریهفردای اونروز خودکشی کردم با قرصدیگه از اون حرف نزد بعد خودکشی بعدش میخواستم برگردم طلاق بگیر م فهمیدم حاملم
الان چرا دوتا تاپیک زدی
همونجا کامل مینوشتی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
