سال تمام خونمو کردن تو شیشه هر روزم با گریه بود یادم نمیاد که روزی گریه نکرده باشمعذاب دیدم خواستگار دو سه تا داشتم تا اینکه همسرم اومد خواستگار ی ۱۶ سالم بود گفتم من میخوام ازدواج کنم سنتی بود دیده بود خوشش اومده بود قضیه داره میگم اونمجواب مثبت دادم تو ۱۶ سالگی چرا چون میخواستم عذاب نکشم نامزدی با دعوا بود چون مادرم میگف تو رو دعوت نمیکنن خونشون ال بل چیزی نمیخوره شوهرت بعد چهار ماه ازدواج کردم ۲ ماه اول خوب بود پیش مادر شوهر تو یه اتاق ۱۲ متری زندگی میکردمبعددو ماه شوهرم گفت من دوست ندارم نمیتونم داشته باشمگفت قبل تو کسی رو میخواستم ازدواج کرد برای فراموش کردن اون خواستم با یکی ازدواج کنم دوران خوشی من دوماه بود شوهرم فقط برای رفع نیاز فقط میخواس بعضی موقع ها حرفایی میزد میگف دراز لاغر زشت بی خاصیت پا گنده