ایام تعطیلات عید رفته بودم شهرستان خونه مامانم. زن داداشم هم زایمان کرده بود و چون بچه اولش هست و تجربه نداره، بعد از زایمانش رفت خونه مامانش. اون دو سه روزی که من رفتم شهرستان، زن داداشم به خاطر من اومد خونه مامانم که دور هم باشیم. بعد یه روز میخواستیم من و مامانم یه دو ساعتی بریم جایی، زن داداشم هم که تازه زایمان کرده بود و نمیتونست بیاد، حوصلش سر رفته بود و بالاخره یه مقدار هم که آدم بعد از زایمان حالت افسردگی پیدا میکنه، به داداشم گفته بود حوصلم سر رفته میخوام برم خونه مامانم. بعد مامان من که فهمید بهش گفت حالا تا فردا که یکتا اینجا هست تو هم باش. دیگه اونم چیزی نگفت و موند.
من وقتی فهمیدم به مامانم گفتم چرا اینجوری گفتی؟ خب شاید سختش باشه اینجا. مامانم هم گفت اون که اهل رودرواسی نیست اگه واقعا سختش باشه میره. گفتم بالاخره توی معذوریت قرار میگیره و نباید میگفتی حالا که یکتا هست بمون.
خدا شاهده من دوست دارم اونا خونه مامانم باشند، ولی از طرفی هم نمیخوام به خاطر من توی سختی بیفته
خلاصه آخرشم مامانم گفت خب چی میگفتم بهش؟ میگفتم آره پاشو برو خونه مامانت؟ بالاخره باید بهش تعارف میکردم. منم گفتم آره باید تعارف میکردی، ولی وقتی میگی امشب که یکتا هست بمون اینجا، خیلی جالب نیست.
بعدشم مامانم گفت من چیز بدی نگفتم. تو خودت چون آدم حساسی هستی، اینجوری فکر میکنی.
خواستم ببینم نظر شما چیه؟ آیا بهتر نبود مامانم این حرف رو نمیزد؟