ی فریم از زندگیمو بگم خدمتتون
من ی infp اواره هستم😂
من توی ذهنم ی جهان دیگه دارم. توی اون جهان کلی زندگی وجود داره. میتونم ساعت ها بی حرکت بشینم و توی ذهنم با افکارم بازی کنم. من تو دنیای بیرون ی ادم خجالتی و ساکت و گاهی خشک به نظر میرسم. اما توی فضای مجازی همیشه خودمم. من عاشق وقت گذروندن با خودمم و با تنهایی هیچ مشکلی ندارم. من حیوونا رو از انسان ها بیشتر دوست دارم چون اونا حرف نمیزنن😂ولی خب این همه اکلیل ریختن بسه. بریم سراغ قسمت دردناک قضیه
گاهی احساس عقب موندگی میکنم. حس میکنم بیعرضه ام که نمیتونم تو ی مهمونی با بقیه معاشرت کنم تا حداقل بفهمن زنده ام! گاهی از خودم و افکارم میترسم. گاهی اورثینک کردن باعث بیخوابی و گریه کردنم میشه. وقتی میخوام فقط ی جمله یا حتی کلمه ذر مورد خودم حرف بزنم ضربان قلبم به شدتتت بالا میره. یبار وقتی کلاس نهم بودم و معلم خواست خودمو معرفی کنم بخاطر این جمله: من خیلی کتاب میخونم و عاشقشونم) ضربان قلبم به شدت بالا رفت و دست و پام یخ کرد و رنگم پرید. طوری که معلم نگرانم شد و گفت چیزی شده؟ میخوای بری بیرون؟ من اونقدر تحت فشار بودم که شروع کردم گریه کردن.
یبار وقتی داداشم گفت ی قطعه از ی اهنگو بخونم صدام شبیه خروس مریض شد. و کلا صدام گرفت و رنگم پرید😐
یازده ساله بودم که شبا مامانمو بیدار میکردم و میگفتم استرس دارم. مامانم طلاشو میداد بندازم تو اب و بخورم. وقتی اونو میخوردم ارامش میگرفتم😂بخاطر تلقین بود. من خییلی فکر میکردم و گاهی افکارم اونقدر خطرناک میشد که میترسیدم. خلاصه. به خودم قول دادم یروز حرفامو کتاب کنم و سکوتی که کل زندگیمو ذر بر میگرفت رو بشکنم و از خودم بگم. برای دخترایی که عین من بودن و هیچکسو نداشتن در موردش باهاشون حرف بزنن
خلاصه که اینجوری