یه بار یکی اومد سمتم فرداش رف منم از همچیش خوشم اومده بود تنها پسری بود که بعد از 26سال سن خوشم اومده بود از همه شرایط چهرش به دلم بدجور نشسته بود گفتم بزا برااولین بار غرورمو بشکونم برم بگم من ازت خوشم اومده رفتم سمتش گفتم حس میکنم پسر خوبی هسی ازم رابطه خواس منم نه اوردم سر همین بهونه میورد و هی میرفت سر یه دقه دیروزود پیاماشو دوطرفه پاک میکرد میرفت دوباره به بهونه مختلف میو مد سمتم منم دلم باهاش بود هرسری خوردم میکرد گفتم دیگه بهم پیام نده دوباره پیام داد گف چرا اینو گفتی گفتم چون تو هی میری میای من دوس دارم بایکی باشم که تکیه گاهم بشه نه اینکه تا بهش عادت کردم بزاره بره گف نه تا تهش هستم منم امید وار شدم دل بستم میگفت تو احساستو بروز نمیدی یه بار گفتم میترسم بگم چ س شی بری رو هوا اگه بگم گف نه ... بروز دادم گفتم هنوز لبخندات هرلحظه تو ذهنمه گف دورت بگردم و اینا راجب ازدواجو آیندمون حرف زد منم دلم رفت برا خودم رویا ساختم ولی بعد چن ساعت بدون هیچ دلیلی بلاکم کرد هرچی زنگش زدم جواب نداد گذاشت منو تو بلک لیست با یه خط دیگه پیام دادم دلیل رفتو اومد بلاک بی دلیلشو پرسیدم گفتم حداقل جوابشو بده دلم اروم شه گف حس میکنم دروغ میگی یاعلی.... به همین راحتی...تا اخرش که میگف هسم باهات اخرش حتی به غروبم نرسید...
تصمیم گرفتم حتی اگه از پسری دیوانه وار خوشم اومد هیچ وقت بروز ندم که لهم کنه😔😔😭