باهم خیلی خوب بودیم یعنی عالی هر روز پیش هم یه روز نبود نیاد ها با اینکه دوساعت نیم فاصله داشتیم
بعد من یهو سرد شدم یه هفته میشد دو هفته میشد نمیرفتم پیشش بعد از اینکه از مسافرت برگشتم تا چهار ما این وضع ادامه داشت تا اینکه اونم سرد شد گفت باشه تمومش کنیم
دیگه یکم بهتر شدیم گفتم یه سر نگاه تو گوشیش کنم یه حس شک داشتم حس ششم خیلی قویه گفتم حس میکنم باز باهاش چت میکنه نگاه کردم دیدم اره همینجوره
در مرحله طلاق بودن سه سال خوردی چهار سال بعدش برگشته زنه دارم میمیرمممممم😭😭😭😭
هر کاری میکنم براشون ناکافیم
برام مشکلی پیش میاد میگن ما میدونستیم بدرد نمیخوری و گند میزنی
اعتماد به نفسمو گرفتن انقد زدن تو سرم به خاطر اشتباهاتشون
در حالیکه از نظر فرهنگی پایین نیستیم
اما واقعا تا به حال نشده مامانم ازم حمایت کنه
خواهر کوچیکترم آب جوش ریخته بود تو صورت
سر من داد میزد که تو چرا اذیتش کردی که آب جوش بریزه تو صورتت
اخه همه گفتن براتون دعا گرفتن رفتم پیش یکی برای یه چیزی دیگه بهم گفت سوره بقره بخون گفتم چرا گفت برات دعا گرفتن پیش یکی دیگه هم رفتم گفت برات دعا گرفتن رابطتون خراب بشه
اخه چراا ها چه گناهی کرده بودم من دوسش دارم همین😔😭
اخرین قرار گفت بزار فقط بخاطر بچه هست وگرنه قصد عشق عاشقی کردن که ندارم بعد اینکه مهریه گذاشته اجرا گفت شاید بیاد بعدش بچه رو بزاره پیشم گم بشه بره از زندگیم
باورت میشه زنه بهم کفته بود سردرگمه خودش هم همینو بهم گفت🥺
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
15 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
