من کنکور دارم. از عید تا حالا جایی نرفتم ولی بابام کلی اصرار میکرد. مهمون دعوت کردن. دعوا و بحث کردن. شلوغ کاری کردن با اینکه میدیدن من حساسم. خدا شاهده هرروز جنگ و دعوا. کلی فشار رومه. میخوام فرار کنم از خونه برم دانشگاه. امروز لج بازی کرد و تا ظهر نبرد خانوادمو بیرون. کلی داد و بیداد که به حرفم گوش نمی دین. از یه طرف دیگه مامانمم لج بازی کرد..به زور خواستن منو ببرن ولی نرفتم. فقط حالمو خراب کردن. دیگه خسته شدم. بریدم. بابام آدم خوبی نیست. مذهبیه خشکه با افکار پوسیده. غرور نداره.غیرت نداره. ۱۸ سال عذابم دادن. دلم میخواد وقتی برگشتن جنازمو ببینن. رفتن یه مشت چیپس و پفک واسم خریدن که مثلا خر شم حالم خوب شه. بعدش گمشدن رفتن ناکجا آباد. من موندم و حال بدم. انقد خستم که حتی حوصله ندارم کل اتفاقات مزخرف زندگیمو تایپ کنم..
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!! من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
چی شده چراتونرفتی تومحصل باتجربه بافهم کمالات این حرف ومیزنی ازتوبعیده دانشجویعنی حدف دارباتلاش یه عضوجامعه که میتونی نقشی داشته باشی چکاربه خانواده خودت داری شاه خودت باش
عزیزدلم دوست خوشگلم من باتک تک سلولای بدنم درکت میکنم منم سرکنکورم خیلی اذیت شدم خونمون شلوغ یه دونه اتاق داشتیم اونم داداشم باخودخواهیش گرفته بود خیلی حرص خوردم میرفتم توی حموممون یاپشت بوم درس میخوندم تااینکه برای سال اخرم یه اتاق توحیاطمون که انباری بود برام بازسازی کردن که برم اونجا بخونم داداشمم خیلی اذیتم میکردکتاباموپاره میکرد اما من اینوبرا خودم انگیزه میکردم باورت نمیشه تااتاقم درست شد میخواستم نفس راحت بکشم خواهرم تصادف کرد فوت شد دقیقا سال کنکورم ولی بازم باچشم گریون سعی میکردم تاجایی که میتونم بخونم