امروز با شوهرم دعوام شد سر هیچ و پوچ هرچی از دهنش درآمد بهم گفت.صبح بیدار شد دوش گرفت رفت بیرون گفتم کجا میری بعد دوسه بار زیر لب گفت میرم بیرون من میدونستم کجا میره. رفت خونه خواهرش مامانش شهر دیگس الان اومده رفته خونه خواهرش منم بهش زنگ زدم گفتم امیرعلی تب داره براش شربت بیار. خواهرش سر بدحسابی و وام باعث شده حساب ما مسدود شه اون حساب پول روشه بهش گفتم به خواهرت بگو پرداخت کنه اونم گفت باشه میگم. اومد خونه همه چیو به هم ریخت عینکمو شکست بالشت پرت کرد برام الان گردنم درد میکنه بدجور بهم میگه نماز روزت قبول نیس و کلی از این حرفا بهم گفت باید از خونم بری بیرون منم گفتم کجا برم با دوتا بچه خلاصه اون رفت بیرون الان بگین چیکار کنم خیلی دلم شکسته شوهرم دوسم نداره