داداش من شب عید که صبحش سال تحویل بود بابام به سمت در می کشید از خونه بندازتش بیرون
چون داشت بلند حرف می زد و اون لحظه هواسش به این نبود که این داره برای کنکور می خونه
شبش بابام از خونه زد بیرون وقتی برگشت می خواست من کتک بزنه
ولی با داداشم همچین مهربون بود تازه بوسیدش
اون وقت من کلاس رانندگی داشتم بابام یه جلسه اومده بود همراه من نمی ذاشت راننده به من یاد بده هی تو حرف مرده حرف میاورد
بعد اتمام حرفش بهش گفتم بابا جان من دوتا اموزش نمی تونم تمرکز کنم ناگفته نماند صبحش بی دلیل اومد زد تو گوشم ازش دلخور بودم
رسیدیم خونه شبش من تا جون داشتم کتک زد
قلبم از شدت گریه داشت وای می ایستاد
ماشینش یه بار نداده دست من تنها برم بیرون
برنامه داره وقتی داداشم پزشکی قبول شد این اهن زیر پامون بفروشه برای داداشم ماشین بخره