چرا مشکل بود.
بدون اجازه و قایمکی.
خونه مردم.
اونم مامان من که چقدر مبادی آداب بود وای خدا.
میگفت تو چیزی کم گذاشتن برات؟که میری تو خونه مردم؟ما خودمون مگه نمیرسونیم تورو اونم دم در مدرسه؟مگه با خواهرات بازی نمیکنی؟مگه من همیشه نگفتم هرچی میشه به من بگو؟دلیلتو بگو میخوام بدونم....چرا میرفتی چرا هیچی به من نگفتی.اگر بهم گفته بودی میگفتم اشکال نداره.ازم اجازه میگرفتی بعد.
نگفتی تو راه بدزدنت.یکی ببره تورو.
گفت منو له کردی جلوی اونهمه آدم.
من نمیدونستم بچم کجامیره و میاد.چرا نباید میدونستم؟بچه ۹ ساله من چرا باید کار پنهونی بکنه؟
مامان من کلا هروقت کار اشتباه میکردیم با زبونش و حرفاش چنان تنبیهمون میکرد که تا ابد یادمون بمونه.
خودشم های های اشک میریخت منم همراهش.اخرشم بغلم کرد ولی تا چند روز قهر بود...