اولین باز که زد خیلی غصه خوردم گفتم اینم یکی هست مثل بابام چند شب نتونستم درست بخوابم اما الان برام عادی شده
خیلیی بد میزنه
رفته دوراشو زده با من سنتی ازدواج کرده
رفیقاش رو آورده بود خونمون من باز زبون روزه براشون چای و میوه و خوراکی و اینا بردم خود شوهرم گفت ببر
بعد دیدم اخم کرد بهم
الان نیم ساعتی میشه اونا رفتن افتاد روم خفم کرد گفت چرا گلوت بیرون بود
راضی هست من سر باز برم بیرون اما یکم از گلوم وسینم بیرون نباشه💔🥲
ولی بخدا اصلأ بیرون نبود این زیادی حساسه
من حتی خونه مامانم اینا عید دیدنی هم نرفتم هنوز
چقد سیرم از زندگیم
اینارو هم نوشتم ک خالی شم
باز همش اینجا تنها هستم خیلی بهتر از خونه بابام هست