اینکه صادقانه به خانواده همسرم اعتماد کردم و اول زندگی مون واقعه باهاشون خوب بود و احترامشان رو داشتم.
همش میگفتن ما بازنشست بشیم براتون خونه میخریم. هر وقت گفتیم پول هامون رو داریم جمع میکنیم خونه بخریم. اصلا اهمیت ندادن. در حالی که به دوتا بچه های دیگه اش خونه داده که بشینه.
اونجایی دلم شکست که جلو مامانم میگه واسه پسرم خونه بخرم نزدیگ شما باشه و جلو من عروس میگه واسه خودمون میخوایم بخریم.