بچه ها ,درد دلم زیاده ,ازدواج.کردمو,شوهرم بخاطر مادرش با من ازدواج کرد و قصدشون بودن من بعنوان کلفت توی خونه مادرشون بود ,شوهرم هم همینو میخواست ,و میخواست که من تا اخر عمرم اونجا باشم با اون خونه پر رفت و امد ,دوسال بودم و خسته شدم ازبس کار میکردم کمرم درد گرفت و هزار تا مریضی دیگه و خواستم جدا بشم ,شوهرم برام خونه ارام و ساکت نگرفت ,وبا بدبختی جدا شدیم و شوهرم ,هیچ علاقه ای بمن نشان نداد ,و کاری بکارم نداشت ,و بی اهمیتم میکرد وبهر حال با سختی سر کردم و زندگیم روال عادی گرفت ,و حالا بعد از چهار سال مادرش مرده ,و شوهرم ,دیگه خونه پدرشو ول نمیکنه ,و میخواست منوهم مجبور کنه که اونجا بمونم ,من اینهمه سال اونجا نرفتم بخاطر اینکه خونه ی جدا داشته باشم و اون این همه مدت میخواد منو بزور ببره زیر خونه پدرش دوباره ,و من امشب اونجا نموندم ,و میدونم ازم کینه میگیره اما اگر میموندم واقعا کم کم ودوباره منو میاوردن زیر خونه پدرش