من چکار کنم ,?

خب الان نموندم اونجا ولی همش استرس دارم  میگم.نکنه فکر بد کنه و کاری دست خودش بده ,و بگه ابن موقع تنهام گذاشت اما ,اینم مطمئنم که اگر میموندم دیگه روشون باز میشد و مجبورم میکردن که بمونم خونشون انگار هر بلایی سرم اوردن دیگه هیچ ,جاریم روبهم کرد و گفت که تو نباید ازین خونه جدا میشدی ,اونم پیش شوهرم  ,و حالا من با خانوادم برگشتم خونه ,پدرم ,و شوهرمو خونه مادرش جا گذاشتم ,گفتم مادرم تنهاست میرمم پیشش اونم گفت من هیچ فرقی برام نداره بمونی یا بری 

اگر نذارم به قیمت جانم تمام میشه یعنی باید ذره ذره اب شدنموببینم ,چون کسی اونجا هواسش بمن نیست ,

اره اما تواین موقع مادرش مرده ولی این مقدمه ایه برای بردن من اونجا ,امشب وقتی میخواستم برم برادرم گفت توام زندگی داری گفت نه من باید جمعشون کنم ,مگه میشه ولشون کنم ,و ا گر برم یعنی باید برم برای کلفت بودن ,و کسی هم منو نمیبینه و ندید ,حتی امشب برای گول زدن من اومد کمی باهام کمک کرد در صورتی که هیچ موقع ندیدمش توی خونه ,کمکم کنه ,

اره خیلی تلخه و من بودم نوکرشون ,دوسال اذیت شدم و چند ساله کمی ازدستشون راحت بودم اما الان ,دوباره با مردن مادرش من اذیت میشم ,چون میخواد پدرشو تمام اعضای خانوادشو ,بندازه گردن من ,

اگر فقط پدرش بود قبولمه ولی چندتا خانواده بزرگن که ههرروز مهمونی و اینا دارن الانم برای فاتحه مادرش ریختن اینجا و شوهرم بازبون بی زبونی میکه ,تو بمون پیش خواهرام ,منم ازش دلگیرم چون نمیدونم ازین استخونای مریض من چی میخواد ,میخواد وقف کلفتی خانوادش کنم