2733
2739

98 عقد 99 عروسی و 401 یه بچه 

قبل عقد میگفتم یعنی چرا دوسش ندارم؟ بعد خطبه ی عقد همون لحظه یه حسی نسبت بهش تو دلم بوجود اومد تو دوران عقد سعی کردم این حس رو تقویت کنم. هی دلم شکست هی دلمو درست کردم تا دوسش داشته باشم. اما الان شاید 1 سال شایدم بیشتره که نه میتونم ببخشمش نه میتونم دوسش داشته باشم. دلم میخواد دیگه محرمشم نباشم طلاق میخوام. نمیده.میگه دوستم داره. مرد خوبیه ولی زن داری بلد نیست که اگر منو احساساتمو بلد بود جون و عمرمو به پاش میریختمو عین اون 3 سال و خورده ای دوسش داشتم. 

چیکار کنم زندگیمو نجات بدم. ذکر و سوره و ختمی می‌شناسید؟

لطفا به نیت حاجتم صلوات می‌فرستید؟؟ ممنونم زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...

ذکر و سوره واست کاری نمیکنه بشین باهاش صحبت کن اول برای خودت خوبی هاش بنویس بعدم بدی هاشو و چیزایی ک باعث شده ازش دلسرد بشی و بهش بگو اینا چیزایی ک داره زندگی رو به سردی و تباهی میبره میخاهی چیکار کنی زندگیت درست کنی یا ب همین منوال ادامه بدی

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2728
ذکر و سوره واست کاری نمیکنه بشین باهاش صحبت کن اول برای خودت خوبی هاش بنویس بعدم بدی هاشو و چیزایی ک ...


اتفاقا این کارو کردم قبلا هم درموردش تاپیک زده بودم دادم نینیار پاک کرد

لطفا به نیت حاجتم صلوات می‌فرستید؟؟ ممنونم زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687