من اصلا در مورد زندگی داداشش و زنش صحبت نمیکنم بخدا اصلا یادم نیست کجان. سرگرم زندگی خودمم. منو جاریم از دو شهر مختلفیم و دختر خوبیه و با هم ارتباطمون خوبه. دیروز شوهرم زنگ زده میگه مردم فلان شهر(شهر جاریم) خیلی بی چشم و رو هستن اما حساب جاریت جداست و دو دفعه بهم گفت. بعدشم گفت مردم شهر شما اما خیلی با معرفتن حالا کار نداشته باش که زن ما.... دیگه بقیه شو نگفت ولی منظورش این بود که من بی معرفتم. منم بهش گفتم ناراحت شدم تو واسه چی اینجوری صحبت میکنی اونم عذرخواهی کرد و منم دیگه کش ندادم قضیه رو. شبی زنگش زدم با هم صحبت کنیم صحبت رفت سمت کبوتر و بعدش گفتم نزار کبوتر داخل کفش لانه بسازه و کفشمو از اونجا بردار ولی برگشت بهم گفت دیگه حسودی کبوتر رو نکن
منظورش این بود تو حسود جاریتی
بخدا من اصلا در مورد جاریم صحبتی نمیکنم اما شوهرم پاشو میکشه وسط
خیلی بهم برخورد و بهش گفتم من حسودی چی کردم؟ بازم گفت شوخی کردم. ولی دیگه نمیشه آدم همه حرفی رو به شوخی بگه
شما باشین با این حرفا ناراحت نمیشین؟