خلاصه مامانم اومد گف یه مژدگانی بده گفتم براچی؟
گفت امروز واسه سپاه اسممونو نوشتن برا زیارت رایگان امام رضا هتل غذا...همه چی رایگانه
من شوکه شدم فهمیدم امام رضا تک تک حرفاموشنیده دید کم اوردم دید غمم زیاده خودش منو صدازد که برم پیشش
(چن ماهه میخوایم بریم هی جورنمیشد همش پولمون خرج ضررمیشد)
بعدجالبیش میدونی کجاست؟:)
همون روز فهمیدم سعید بهم پیام داده
تامن بهش پیام دادم سریع جوابمو داد
دیشبم قسم خوردبه علی که دوسم داره وشدید دلش برام تنگ شده
امروز رفتیم بیرون اینقدر منوخندوند اینقدر حالموخوب کرده که حس میکنم همش این حس حال خوب رویاست چون تو این چهارسال اینقدر باهام خوب نبوده
ی تاپیک برا برگشت معشوق میزنم شب تگت میکنم
کلی ایده دارم