مادرشوهرم فوت کرده اصلا گیر نمیداد خدابیامرز یکی دوبار پیش اومد ساکت وایستادم
عوضش شش تا برادرشوهر نره غول و عوضی دارم اندازه بیست تا مادرشوهر و جاری و خواهرشوهر اذیت میکنن
قبلنا که بچه بودم عصبی میشدم چشام پر اشک میشد اخم میکردم
تا اینکه هرچی گفتن خودمو به نشنیدن زدم و نهایت یه لبخند ملیح دیگه سه چهارساله زر زر نمیکنن فهمیدن به تخمدانمم نیست حرفاشون