بچه دوست نداشتم بخاطر ترس از مسیولیت
پنج شش سال بچه نیاوردم خودمو با کار سرگرم کرده بودم
بعد فهمیدیم مشکل اسپرم داره شوهرم و مجبوریم اقدام کنیم چون توی ذهنم این بود که من بالاخره بچه میخوام ولی کی رو نمیدونم
به اجبار اقدام کردیم بعد از سه تا سقط خدا پسرم رو بهمون داد تازه فهمیدم عشق میتونه اشکال مختلفی داشته باشه ، تازه فهمیدم رشد میتونه وجوه دیگه ای داشته باشه من بعد از تولد پسرم تازه به توسعه فردی به صورت جدی فکر کردم
راستش تا قبل از اون توی توهم دانایی بودم ولی از یه جایی فهمیدم هر چقدر بدونی کمه دیدم این بچه قراره شبیه به من بشه
دوره های تربیت فرزند شرکت کردم یاد گرفتم باید تارگت بنویسم
که میخوام بچه م توی 25 سالگی چه ویژگی هایی داشته باشه ؟
و افتادم توی این مسیر که اون ویژگی ها رو در خودم به وجود بیارم
دوست داشتم بچه م همدلی بلد باشه
عشق ورزیدن بلد باشه
مدیریت بحران بدونه
اهل فکر باشه
اهل خوب پول در آوردن باشه
مهارت های واجب که حتما بعدا جزو سواد به حساب میاد بلد باشه مثل زبان ، کامپیوتر ، یه زبان برنامه نویسی یا طراحی سایت
خوش اخلاق باشه
شجاع باشه
اهل رشد باشه
کنترل خشم بلد باشه
نرم خو باشه
قاطع باشه
حریم رو بشناسه و رعایت کنه
بسته به سلیقه و استعدادش یه هنر بلد باشه
اهل گفتگو و حل تعارض باشه
شخصتیش پیچیده باشه ساده لوح نباشه
تاثیر گذار باشه تاثیر پذیر نباشه
اهل پوشیدن لباس های نامتعارف نباشه
اهل روابط کوتاه مدت نباشه
کنترل گر درونی فعالی داشته باشه و نیاز نباشه کسی بهش بگه این کار رو بکن یا نکن خودش قدرت تشخیص داشته باشه
منطقی باشه
بچه مذهبی باشه ارتباطش با خدا خوب باشه
لذت ببره از تامین مالی خانواده ش
فکر اقتصادی داشته باشه
خانواده دوست باشه
راست گو باشه
متعهد باشه
خوش قول باشه
عادت سازی بلد باشه
ترک عادت بلد باشه
عادت های خوب داشته باشه
همینو برو تا 150 تا تارگت ، 150 تا موضوع که ارزش های زندگی من هستن ولی شاید خیلیا شون رو زندگی نمیکردمر
الان دارم دونه دونه شون رو توی خودم به وجود میارم چون بچه م من رو میبینه و قراره شبیه به من بشه
من از وقتی بچه م اومد تازه مفهوم رشد رو در خودم پیدا کردم