2777
2789

هی سوال و پرسش که کجا میرین؟خوشحالتون که میرین سفر و کسی نیس ما رو ببره و از این حرفا.وقتی هم بخوایم بریم خونه شون بعد سفر و توی عید،یه عالمه تیکه و کنایه که پسر فلانی خانم بردتش فلان جا و پدر بچه ها میگه دیگه من نمیتونم شما رو ببرم جایی و گفته هر جا میخوای بری با پسرات برو و از این دست حرفا.


بخدا غصه م میگیره.در جواب همه این سوالات، جوابای سربالا و یه لبخند تحویل میگیرن از من ولی خب ول کن نیستن.از کنترلگری شون خسته ام.


والله بخدا پنهان میکنم ازشون مسافرت ها رو.ولی اینقد کنترل میکنن که نمیشه بعضی وقتا.

مثلا عید میخوام برم خارج از کشور.اما از الان میدونم زهرماره واقعا.چونکه باید بگم دیگه نمیتونم پنهان کنم که.بخاطر اینکه از دسترس خارج میشیم.


یه دلیل اینکه نمیتونم بی‌تفاوت باشم و پنهان میکنم اینه که دلم میسوزه به اینکه حسرت میخورن.


واقعا خااااک به طرز تفکرم.نمیتونم راحت مثل بقیه برا خودم زندگی کنم.


شماها چجورین؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه زیاد اهل سفر هستین ،اشکالی نداره در طول سال یکی دو بار هم اونا رو با خودتون ببرید

يک‌ روز كه تصورش را نمیكنی،جايی كه در خواب هم نديده‌ای،لحظه‌ای كه به هيچ چيز فكر نمیکنی،و تازه رها شده ای از بند آرزو،از جانب پروردگار دريافت خواهی كرد ،چيزی فراتر از آنچه در طلبش بودی...

🤣يه راه نشونت بدم 😐

بسته رومينگ كه ميخري دوتا گزينه داره يكي ميزنه خارج از كشور يكي باهمون شماره داخلي براشون ميفته 

به همين سادگي 

ماهم مخفي ميكنيم 

اينسري يه خانمه اينو يادم داد تو پرواز 

در طول سال گاهی پسرشون یه سفر حتی کوتاه ببره مادر رو ،، ثواب داره 

میبریمشون.در این حد که دوبار بریم در سال هستش.ولی خب واقعا هر جا میریم بعدش این حرفا رو میگن.حتی من میخوام برم شهر خانواده خودن بهم میگن خوشحالمون و ما از کی هستش که سفر نرفتیم.بابا دیگه خونه پدری سفر محسوب نمیشه که.سرزنی هستش دیگه

من که بخاطره عفریته گری های مادرشوهرش حتی نمیخام خونه مادرم برم شوهرم نمیاد خونه مادرم اگر هم بیاد ب ...

ای بابا بعضی مردها همه جوره پای زنشونن بعضی هم اینجوی

آیا خدا کافی نیست ؟

یه مدت هر جایی میرفتم مادرشوهرمم میبردم بخاطر اینکه تنها بود و بقیه جایی نمیبردنش ولی عادتش شده بود۵شنبه شب زنگ میزد فردا کجا میرین منو ببرین جام نذارین شوهرمم همه جا پشت سرمون میاوردش دیگه کم کم از سرش انداختم الان ماهی یکبار میگم مادر هم بیار بریم تفریح یا.....

دخترم ما خیلی منتظرت بودیم مخصوصا خواهرت ولی تو پیش خدا رو دوست داشتی هیچوقت اون روی ماهت رو فراموش نمیکنم😔
2801
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز