هی سوال و پرسش که کجا میرین؟خوشحالتون که میرین سفر و کسی نیس ما رو ببره و از این حرفا.وقتی هم بخوایم بریم خونه شون بعد سفر و توی عید،یه عالمه تیکه و کنایه که پسر فلانی خانم بردتش فلان جا و پدر بچه ها میگه دیگه من نمیتونم شما رو ببرم جایی و گفته هر جا میخوای بری با پسرات برو و از این دست حرفا.
بخدا غصه م میگیره.در جواب همه این سوالات، جوابای سربالا و یه لبخند تحویل میگیرن از من ولی خب ول کن نیستن.از کنترلگری شون خسته ام.
والله بخدا پنهان میکنم ازشون مسافرت ها رو.ولی اینقد کنترل میکنن که نمیشه بعضی وقتا.
مثلا عید میخوام برم خارج از کشور.اما از الان میدونم زهرماره واقعا.چونکه باید بگم دیگه نمیتونم پنهان کنم که.بخاطر اینکه از دسترس خارج میشیم.
یه دلیل اینکه نمیتونم بیتفاوت باشم و پنهان میکنم اینه که دلم میسوزه به اینکه حسرت میخورن.
واقعا خااااک به طرز تفکرم.نمیتونم راحت مثل بقیه برا خودم زندگی کنم.
شماها چجورین؟