من روی اون تاپیک خیلی با زجر دارم می نویسم و دستم به قلم نمی ره ولی چون برخی ازم خواستن روزهای سختم را بنویسم من هم نوشتم تا راهکاری باشه برای کسانی که درد مشترک یا دردهای شبیه دارند...
به علت اینکه سخت دارم مینویسم تو اون تاپیک، بازخورد از کاربرها که میگیرم خیلی حس خوب می ده ...یه جوری حس میکنم که هم دردی شده باهام ...
برای همین از شما خیلیییییی ممنونم که حس تون را بهم انتقال دادین...لذت بردم ازش 😍😍😍❤
مهشید با وجود سن کمت اون موقع خیلی پخته با مسئله ب خورد کردی که خیلی ها تو سنین بالا اون شرایط رو نمیتونن تاب بیارن و مدیریت کنن، روزای سختی رو پشت سر گذاشتی خدارو هزار مرتبه شکر که برات جبران شده
بنویس گرانبها جان
فقط قلم رو دست بگیر
خود قلم بجای تو روی صفحه گریه میکند
بنویس عزیزم
خیلی ها بازخوردهاشون رو به دلایل مختلف نمینویسن
اما همدرد تو هستن
برای خوانندگان خاموش
برای آیندگان روشن
بنویس و نترس از بازخوردها
از قضاوت شدن ها
با عشق به آن خدایی که همیشه در آغوشش بودی
بنویس
نوشته هایت درسهای بزرگی به همه خواهد داد....
و رشد خواهیم کرد در چشمه ی زلال آرامش تو....
عزیزم
ازدواجی که به خاطر شرایط خونواده و خونه زندگی تحت تاثیره و پدر به جای شرمندگی که همچین شرایطی رو ایجاد کرده، تهدید میکنه که نمیذارم این ازدواج سر بگیره. میگم درباره دختر تحقیق کن و خودم میگم که فاحشه و... توی این شرایط بودن خیلی خیلی سخته. با خوندنش قلبم به درد اومد. خوشحالم که ته این داستان تلخ، شیرینه
وای هر جا من اسمی از دختر گرانبها می بینم کامنتی ،تاپیکی چشمام برق برقی میشه ولبخند به لبم میشینه ، خوشحالم سال جدید وتاپیک جدید زدین ، به پیشنهاد یکی از دوستان دورهمی مدیریت رویا اومدم اینجا وخیلی خوشحالم ،
خلاصه مثبت در مثبت میشه مثبت بینهایت
مهشید جانم حالا با مادرو داداش هات رفت و آمد میکنی ؟
با پدرت چطور
موقع متاسبتا خونه ی مادرت میری ؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
