صاحب مغازم یه خانمیه شوهرشم فوت شده و یه پسر داره که تو عقد جدا شده خانمش بهش خیانت کرده بعد این خانمه عکس خواهرمو دید خوشش اومد روزی که خواهرم اینا میخواستن بیان مغازم قرار شد پسره یه لحظه بیاد همو ببین که از نظر قیافه میپسندن که بعدا باهم حرف بزنن مادرش خیلی زن خوبیه و خیلیم ذوق داشت خواهرمم راضی بود تا اینکه پسره بعد رفتن مامانش گفت من در جریان نبودم و درگیر ازدواج نیستم و کنسله و خواهرمم شنید بعد رفتن خواهرم مادرش با یه ذوقی اومد پایین گفت شماره خواهرتو بده تا اشنا بشن منم گفتم پسرتون اینطور گفته گفت پسرم فک کرده من خواهر بزرگتو میخوام براش بگیرم (خواهر بزرگم 35سالشه و بچه و شوهر داره) ندونسته اون یکی خواهرته منم گفتم نه دیگه کنسله وقتی خواهرم داشت سوار ماشین بشه بره پسره تازه اونموقعه رفت بیرون همش نگاه خواهرم میکرد بعد خانمه باز اومد مغازم فرداش گفت شمارشو میدی خواهرم گفت نه حالا از اون روز به بعد مدام پسرش به بهانه های مختلف میاد مغازمون و مدام شوخی میکنه میخنده سوال میپرسه بابات چیکاره اس شما کجایی هستین و اینا
حالا هم بعد چهار روز مادرش شبش که دیدم پسره هم خونه بود اس داد عزیزم لطفا شماره خواهرتو میدی من به خواهرم بازم گفتم گفت نه بهم برخورده مامانمم راضیه مامانمم میگفت بده صحبت کنن یا میشه یا نمیشه بنظرتون چیکار کنم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.