الان خیلی ناراحتم که نمیرم همسرم برای خواسته هام هیچی کم نمیذاره خیلی هممتواضعو فروتنه اما وقتی میبینم داره تو کارش پیشرفت میکنه درآمدش چقدر خوبه گاهی دلم میگیره که عقب افتادم
از طرفی چون خانم های خانواده ما همشون شاغل هستن وقتی تو خونه میشینم نا خودآگاه حس آویزون بودن بهم دست میده البته وقتی هم شاغل بودم من درآمدم رو دلار و طلای آب شده میکردم میذاشتم برای آینده بچه ها بهش دست نمیزدیم کل هزینه ها هم با همسرم بود اونم وکیله اما الان که درآمد ندارم یک حالیم
از طرفی مادرم شاغله یک تایمی دانشجو هم بود من و برادرم بچه های مهدکودکیم بعدشم واقعا از مادر و خونه ای که وقتی از مدرسه میای مادر و گرمای زندگی توش باشه خبری نبود دوست ندارم برم سرکار بچه هام مثل من حسرت مادر داشته باشن البته مادرم همه تلاشش رو برای ما میکنه اما واقعا خسته میشد من همیشه ناراحت خستگیای مادرم هستم
خلاصه رفتن و نرفتن سرکار یک دوراهی عجیبیه برام