حالم خیلی بد شوهرم خیلی به خانوادش وابستس.خیلی خستم کرده همه حرفای خونمون و میره به مادر و خواهرش میگه هیچ چیز پنهانی نداریم همش جلو خانوادش من و ضایع میکنه با من بد حرف میزنه.هرچی مادرش بگه میگه چشم ولی اصلا به حرف من گوش نمیده
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...
درکت میکنم،شوهر بچه ننه و بی درک و وابسته آدمو از زندگی و عشق و زناشویی متنفز میکنه،بخدا درکت میکنم ...
خیلی خستم اصلا هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم دلم میخواد بمیرم.هر دفعه پیش خانوادش من و ضایع میکنه غرورمو شخصیتمو خرد میکنه توروخدا بگو چی کار کنم
خونشون روبرومه. هرروز اونجا میرفتیم، حتی شده به بهونه بچه ها ، دیگه نمیرم ، حتی خونشون چای نمیخوردم ، کارها و تصمیمام روهم به شوهر نمیگفتم .
خیلی پرو اگه جوابشو بدم بدتر میکنه.۲ روز پیش میگم این چه طرز حرف زدن جلو خانوادت بابا زشت مگه بردتم گفت باشه باز دوبار دیشب پیش اونا اگه بدونی چی کار کرد یعنی دلم میخواست بیام خودمو بکشم