پارسال شوهرم گفت دوست داره برای مادرش تولد بگیره، منم دیدم، مادرش حدود هشتاد سالش، و برا اینکه دل شوهرمُ به دست بیارم، خواهر و برادرش دعوت کردیم. به کسی نگفتیم مهمونی تولد، بعد از شام کیک آوردیم و همه سوپرایز شدن. حالا دوباره امسال شوهرم میگه دوباره مثل پارسال تولد بگیریم برا مادرش. من حقیقتش اصلا دوست ندارم، چون مادرش هیچ مناسبتی به ما تبریک نمیگه حتی تولد بچه هام!!!! هم اینکه رفتار خواهرشوهرهام باهام خیلییی بده، با من حرف نمیزنن، وقتی با جاریم صحبت میکنن من وارد بشم صحبتشونُ قطع میکنن.من هشت سالبعد عروسیم بچه دار شدم،شنیدم که پیش دیگران گفته بودن این بچه دار نمیشه ما چکارکنیم!!!! حدود سی سال اختلاف سن دارم، جاری هم که کلا باهم مثل غریبه رفتار میکنیم.
یا رب یا رب یا رب خدای خوبم خدای مهربونم خیلی ازت حاجت میخوام خیلی خواسته دارم. خدایا حاجت همه رو بده حاجت منم بده....یا رب یا رب یا رب
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!! من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
صد در صد اینا رو ب شوهرت بگو و بگو وقتی برام ارزشی قائل نمیشن من ناراحت میشم و این حرفا جوری بگو ک بهش برنخوره یا توهینی به خانوادش نشه ولی همه ناراحتی ها یا دلخوری هایی ک ب وجود اومده رو بگو اگه واقعا شوهرت عاقل باشه میفهمه و میگه باشه
واسه داشتن چیزی که تا به حال نداشتی، باید کسی باشی که تا به حال نبودی .
به نظرم بگیر تولدو شرمندگیش میمونه واسه خودشون. چون اگه نگیری بعدا همه کارای بدشونو پیش همسرت تبرئه میکنن و میگن اون حتی حاضر نبود سالی یه بار دعوت کنه واسه تولد مامانمون. تولدو بگیر ولی به روی همسرت بیار که با وجود همه بدیاشون داری چقدر کوتاه میای به خاطرش