بیاین خاطره خنده دار تعریف کنیم شاد شیم
من خودم وقتی بچه بودم هشت یا نه سالم بود خیالپرداز بودم بعد شوهر ایندم تصور میکردم بعد نمیدونم تو اون سن چرا شوهر تصور میکردم به جا اسباب بازی بعد خنده دار اینجاست شوهرم توی ذهنم یه سرباز کچل بود همیشه هم همون لباس ها تنش بود تو خونه و هر جا میرفتم باهاش
یه بار رفتم یه ش ورت خریدم گفتم اینو نمی‌پوشم نگه می‌دارم شاید یه روزی بخوام با یکی بخوابم یه ش ورت نو داشته باشم، از اون روز تا الان سه تا رئیس‌جمهور عوض شده ولی اون ش ورت استفاده نشده😂
همسایمون شوهرش فوت کرده بود حلوا اورد قاطی کردم گفتم خدا رحمتتون کنه😂
منم بچه که بودم شوهرمو تصور میکردم ی آدم جذاب چشم ابرو مشکی که با همه بداخلاقه فقد با من مهربونه😂
شغلشم تصور کرده بودم
الان دقیقا نامزدم همونجوریه حتی شغلش😂
راس میگن که به هرچی فک کنی جذبش میکنی
یکی از اشناهامون فوت شده بود بعد پیرزن همسایشون خواست به پسرش تسلیت بگه بنده‌خدا هول کرد گفت ببخشید مادرتون فوت کرد
عید خونه عموم دعوت بودیم زن ومرد ی چهل نفری بودیم ،بعد من خواستم بگم من میخوام اشترودل درست کنم یهو بلند گفتم من میخوام اشترودول درست کنم، (خودم نفهمیدم چی گفتم اصلا ابجیم گفت چی میگی گفتم اشترودول مگ نخوردی تاحالا انگار)
یهو همه زدن زیر خنده ،تازه فهمیدم چی گفتم😂
دیگ از خجالت هیچ حرف نزدم 😂😂
[QUOTE=324412661]یکی از اشناهامون فوت شده بود بعد پیرزن همسایشون خواست به پسرش تسلیت بگه بنده‌خدا هول کرد گفت ببخشید منم یبار برا همسایمون یه چیزی بردم هی میگفتم دستتون درد نکنه حالا اون گفت ممنون من باید میگفتم خواهش میکنم
یبار دیگ دوران دبیرستان با یکی رفیق شده بودم (دختربود) زنگ تفریح داشتیم باهم از اخلاقیاتمون تعریف میکردیم بعد اومدم بگم مشخصه اصلا کینه ای نیستی یهو زبونم نچرخید گفتم مشخصه اصلا ک*ونی نیستی، تا سه بار اومدم درستش کنم نتونستم🤣🤣اخر خودش گفت بیخیال فهمیدم منظورتو🤣🤣🤣🤣🤣
