من یه پدر شوهر مریض دارم که چند سال زندگیمون درگیرش شده
خودمون هم نه کار داریم نه سرمایه و تو این چند سال هیچ پیشرفتی نکردیم که تو این شهر زندگی کردیم حالا میخوایم بریم و گرنه از اینی که هستیم بدبختر میشیم
شوهر من یه دوستی داشت شوهرش مادر پدر پیر و مریضی داشتن...زنش گفت من دیگه بمون نیستم باید بریم از این شهر وگرنه طلاق...شوهره اومدن یه شهر دیگه پدر و مادر تو یه سال فوت کردن...ولی اینا خیلی پیشرفت کردن...مرده هیچی هم به زنش نگفت ...حالا ما بودیم...طلاقم میداد شوهر
من که خودم از قبل بچه دار شدن و الان هم که بچه دارم..تصمیم گرفتم بچه هامو اجبار کنم برن سراغ زندگی و خوشحال همسرانشون تا من ازشون راضی باشم...اگر هم بتونم حتما خودم میرم خونه سالمندان....بنابرین هیچ مسولیتی در قبال مادر و پدر شوهر و مال خودم ندارم
بخدا من پدرم در اومد الان هم زمین مریض ساعت12 غذاشو بده ظهر ببر فیزیوتراپی برو دنبالشون ببرشون برگرد خونه دوباره برو دنبالشون بارشون خونه دوباره خواهر شوهرمو برسون خونه ش بعد برمیگردم خونه خودم بعدشم شب تو فکر شام باش یا تو فکر ناهار فرداش باش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
38 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
