میتونم بگم تقریبا از ۱۷ سالگیم وارد یه چرخه مزخرف پر از سعی کردن و نتیجه نگرفتن شدم.
بعد از اون سال دیگه هیچ پیشرفت حرفه ای نداشتم
مدام توی کارهام گره میفته
آخرین تلاشم شرکت توی آزمون دبیری بود که قبول شدم اما متاسفانه گزینش رد شدم و کد خوردم.
انقدر تحت فشار روحی هستم که حد نداره
خیلی سعی میکنم که خودم رو بیخیال نشون بدم و دوباره بلند شم و از نو شروع کنم اما دیگه توانش رو ندارم
امروز بعد مدت ها وقتی داشتم آشپزی میکردم ناخودآگاه بغضم ترکید و بلند بلند گریه کردم
دلیلش رو نمیدونستم فقط میدونستم که باید همینطور بلند گریه کنم و اشک بریزم
مدام خودخوری میکنم و خودمو سرزنش میکنم که ۲۸ سالم داره تموم میشه و هیچ کاری برای زندگیم نکردم.
حتی نمیتونم به راحتی مادر بشم و تو این مورد هم به مشکل بزرگی خوردم
واقعا خسته شدم
دلم یه حس خوب، یه ذوق، خوشحالی از ته دل بعد رسیدن به خواسته هام میخواد
نمیدونستم کجا این حرفا رو بزنم ولی واقعا نیاز داشتم یه جا درددل کنم😔🥲