پسر من تو چهار سالگی تیراژه یه بازی مسخره گذاشته بود بالاش یه عنکبوت گنده بود یه دختر خانم پسرم رو ترسوندع بود که الان میاد تورو میخوره از اون شب این بچه کلا ازاین رو به اون روشد کمکم با قصه و داستان و ورزش تونست کنترلش کنه
نیمه شب که میبردم دیگه جاشو خیس نمیکرد
اگرم کرد دیگه شرمنده اش نکن ولی بگو هروقت کمک خواستی بیا بیدارم کن یا صدا بزن
من براش یه تاکی واکی گرفتم که هروقت ترسید باشد صدا بزنه